در شش ماه نخستِ زمامداری ائتلاف گروههای اسلامگرا که رژیم اسد را از سوریه بیرون راندند، مهمترین رخداد، سلسله اقداماتی بوده است که این گروهها بیسر و صدا برای انحصار اهرمهای حکمرانی در دست خود به اجرا گذاشتهاند.
این اقدامات در حالی پیش میرود که خشونت فرقهای همچنان ادامه دارد؛ برجستهترین نمونه، سلسله کشتارهایی بود که برخی گروهها در منطقهٔ ساحلی علیه علویانِ بیدفاع مرتکب شدند، بیآنکه «دولت» تلاشی برای حفاظت از شهروندان یا بازخواست عاملان انجام دهد.
چنین وضعی چندان تعجببرانگیز نیست، زیرا برخی از همان گروههای مرتکب این جنایات، خود بخشی از هیئت حاکمه و ارتش تازهٔ دولتاند. در نتیجه، بخشی از جمعیت سوریه اکنون ارتشی را که باید مدافع آنان باشد، شکارچیِ در کمین میبیند؛ حسی که رژیم اسد نیز در تلاش طولانیاش برای درهم کوبیدن انقلاب سوریه با بهرهگیری از همهٔ منابع، بهویژه ارتش، ایجاد کرده بود.
اگر از سوریهایی بگذریم که بر پایهٔ احساساتِ نه عقلانیت از دولت نوپا حمایت یا با آن مخالفت میکنند، ناظران جدی نسبت به آنچه در شش ماه گذشته رخ داده، دو دسته شدهاند.
دستهٔ نخست نسبت به انحصار قدرت، کشتارها و نقض حقوق، نرمش نشان میدهند و این «پدیدههای منفی» را بیش از آنکه ناشی از ماهیت نیروهای حاکم بدانند، به دشواریهای به ارث رسیده و شرایط سخت پیش روی آنان نسبت میدهند. اینان عموماً با حاکمان همدلاند، برایشان عذری میجویند و معتقدند که باید زمان بیشتری برای بهبود امور داد. من این نگرش را نوعی خوشبینی عرفانی میبینم. مخالفانْ، این دسته را در اردوگاه «حامیان رژیم» تازه طبقهبندی میکنند.
در سوی دیگر، گروهی بر ماهیت غیرمدنی حاکمان جدید و امتناع آنان از سهیم کردن دیگران در قدرت تأکید دارند. آنان بر ادامهٔ فرقهگرایی و تخلفات، انگشت میگذارند و رژیم تازه را مسئول میدانند، زیرا رفتارهای فرقهای گروهها طی شش ماه گذشته متوقف نشده است. این دسته نزد مخالفانْ، برچسب «ضدّ رژیم» میخورند؛ لقبی که بار معنایی مشخصی دارد، از جمله پیوند با هواداران رژیم فروپاشیدهٔ اسد یا متهم شدن به تعصب فرقهای، بهویژه اگر شخصْ، علوی باشد.
در کنار این دو موضع، دیدگاهی رادیکالتر نیز وجود دارد که هرگونه بهرسمیت شناختن یا تعامل با دولت جدید را رد میکند؛ چون نیروهای غالب را ذاتاً فرقهای و دارای ایدئولوژیِ ناسازگار با ایدهٔ ساختن یک دولت ملیِ فراگیر میداند. واقعیت کنونی سوریه دلایل فراوانی برای تأیید این دیدگاه عرضه میکند.
با این همه، علیرغم تندی این جدلهای لفظی، آنها تنها جلوه ای کوچک از کشمکش واقعی امروز سوریه را نمایندگی میکنند؛ کشمکشی میان خصلت درونگرای انحصارطلب رژیم کنونی از یک سو و تلاش جامعه برای عبور از این سد از سوی دیگر. نزاع امروز بر سر شکل حکمرانی آینده و چگونگی تعریف مناسبات دولت و جامعه است.
تناقض تکاندهندهٔ ششماهه سوریه جدید آن است که خشونت درست در جایی اوج میگیرد که در حقیقت هیچ نبرد واقعی در کار نیست: خشونتی یکطرفه علیه گروهی (علویان) که هیچ مقاومتی نشان نمیدهند (جز عملیات بقایای رژیم در ۶ مارس علیه گشتها و ایستهای بازرسی). این گروه نه تهدیدی واقعی محسوب میشوند و نه مطالبهٔ سیاسی دارند.
علویان بهمثابه یک جمعیت از نفوذ سیاسی عاری شدهاند و در پی ویرانی مادی و روانیِ تحمیلشده پس از تسلط اسلامگرایان، غایت آرزویشان تنها احساس امنیت است. حتی برخیشان خواهان حمایت خارجی شدهاند، زیرا نه توان دفاع از خود را دارند و نه از سوی دولت محافظت میشوند.
خشونت فرقهای ادامهدار علیه آنان، نشانگر وجود جنگ در سوریه نیست، بلکه صرفا نقض حقوق و ظلم علیه این اقلیت بیدفاع است. این خشونت علاوه بر ارضای انگیزههای انتقامیِ بخشی از جامعه یا آزمندی برای غنیمت، کارکردی دیگر نیز دارد: منحرف کردن توجه از جدال اصلی و پوشاندن اختلال عمیقی که حاکمانِ تازه در ساختار دولت نهادینه میکنند.
از دیگر جلوههای این انحراف، آن است که حذف بررسی هویت فرقهای در ایستهای بازرسی، بهجای آنکه کمترین انتظار دانسته شود، بهعنوان دستاوردی مثبت و نشانهای از تحول حکومت به سمت حکمرانی مدنی تبلیغ میشود.
همین که مردم تنها از اینکه دیگر در ایستهای بازرسی مورد آزار قرار نمیگیرند، احساس آسودگی میکنند؛ خود نشان میدهد چگونه خشونت هدفمند، نیروی جامعه را مستهلک میکند و مانع از تمرکز آن بر ساختاردهی به یک نظام حکمرانی متعادل میشود.
بهروشنی پیداست که هیئت حاکمهٔ دمشق قصدی برای متوقف ساختن خشونت فرقهایِ پراکنده و کم شدت ندارد؛ مادامیکه این خشونت در سطحی باقی بماند که واکنش بینالمللی را برنینگیزد و جامعهٔ سوری نیز تدریجاً به این حد از خشونت عادت کند، از نظر آنان مسئلهای وجود ندارد.
نبود پوشش رسانهای رسمی دربارهٔ این خشونتها بهخوبی با بیتفاوتی حاکمان در مهار آن هماهنگ است؛ چراکه سکوت و ابهام مقامهای مسئول، بر تأثیر روانی خشونت میافزاید و در عین حال آنان را از بار مسئولیت مبرا میسازد. در این میان، گروهی از مفسران رسانهای غیررسمی فعالاند که با روایتهایی همسو با منافع حکومت، فضای افکار عمومی را شکل میدهند.
در میان این افراد، کسانی هستند که علناً به تهدید و تحریک فرقهای دست میزنند؛ تهدیدهایی که حکومت نه آشکارا تأیید میکند (تا متهم نشود)، نه جلوشان را میگیرد (تا تأثیرشان باقی بماند). این سیاست دوپهلو، فضای هراس را دامن میزند و حکومت را در چشم مردم بهعنوان پناهی در برابر «افراطگرایی عمومی» جلوه میدهد.
مجموعهٔ آنچه گفته شد گواهی میدهد که خشونت «غیررسمیِ» کمشدت در سوریه، امری تصادفی نیست؛ بلکه شیوهای از حکمرانی است که گروههای حاکم با مهارت کامل آن را بهکار میگیرند. افزون بر این، خشونتْ سیال است و بنا به نیاز برای مهار جامعه میتواند از منطقهای به منطقهٔ دیگر برود و گروههای مختلف را هدف گیرد.
برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع کنید به:


نظر شما