در تاریخ ۱۳ ژوئن، اسرائیل عملیات شیر خیزان را با هدف فلجکردن توانمندیهای هستهای ایران آغاز کرد.
اما با اشارههای نمادین به دوران پیش از انقلاب ۱۹۷۹ و ارجاع به سلطنت سابق در نامگذاری عملیات، و دعوت آشکار نخستوزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو از مردم ایران به «قیام»، نشان داده شد که هدف این جنگ فراتر از غنیسازی اورانیوم بوده است.
لحن نتانیاهو، که از سال ۲۰۲۲ تکرار شده و پس از فروپاشی رژیم بشار اسد شدت گرفته است، نشان میدهد که او نه صرفا برنامه هسته ای ایران، که جمهوری اسلامی را تهدیدی وجودی میداند.
دعوت او از مردم ایران به «ایستادن برای آزادی»، همراه با تمایل اعلامشدهاش برای اجتناب از تلفات غیرنظامی، حاکی از امیدواری او بر ناآرامیهای مردمی و شکاف درون نخبگان نظام بود.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، پس از صدور دستور حمله به سه سایت هستهای ایران، لحنی تحریکآمیزتر اتخاذ کرد. اگرچه او به طور مستقیم از تغییر نظام سخن نگفت، اما اظهاراتش در شبکه Truth Social نشاندهنده آمادگی برای این ایده بود و پیام واحدی که مشاوران نزدیکش تأکید داشتند—یعنی محدود بودن هدف آمریکا به نابودی توان هستهای ایران—را تضعیف کرد.
با این حال، در شرایطی که آتشبس شکنندهای که ترامپ اعلام کرده در وضعیت ناپایدار است، تحلیلگران درون جمهوری اسلامی معتقدند که تلاش اسرائیل ممکن است نتیجهای معکوس داشته باشد و بهجای تضعیف ساختار حاکم، به تقویت جناح فوقمحافظهکار و تحکیم کنترل آنها بر قدرت بینجامد.
عماد آب شناس، وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت حسن روحانی و از چهرههای شاخص جریان اصلاحطلب در ایران، این تصور را که جنگ یا حملات هوایی میتواند به سقوط نظام بینجامد، مردود دانست.
به گفته او: «نظام ایران شبیه دولتهای عربی یا غربی نیست که تحت تأثیر جنگها یا مداخلات خارجی فروپاشیدند. ساختار ایدئولوژیک و نهادی آن منحصر به فرد و در همتنیده با چارچوبهای امنیتی و ساختارهای اجتماعی است؛ بنابراین سناریوی سقوط بسیار غیرواقعگرایانه است.»
او همچنین تأکید کرد که جریان اصلاحطلب در ایران بهواسطه ناتوانی در تحقق وعدهها از طریق تعامل با غرب، اعتبار خود را در بین عموم مردم از دست داده است.
توافق هستهای ۲۰۱۵، که زمانی بهعنوان دریچهای برای ادغام جهانی از سوی اصلاحطلبان مطرح میشد، پس از خروج دولت ترامپ از آن بههم خورد و باعث «سرخوردگی گسترده داخلی» شد.
اب شناس توضیح داد که این فروپاشی، به تندروها اجازه داد تا روایت مسلط را در اختیار بگیرند و اصلاحطلبان را متهم کنند که با «گشودگی دروغین» به سوی غرب، کشور را به مرز نابودی کشاندهاند. درگیریهای نظامی اخیر نیز به تقویت این ادعاها کمک کرده است.
او به تحولات در ردههای بالای نظامی نیز اشاره کرد: ترور فرماندهان کلیدی سپاه و ارتش توسط اسرائیل، که بهخاطر رویکردهای عملگرایانهشان شناخته میشدند، موجب جایگزینی آنها با چهرههای جوانتر و رادیکال شده است.
اب شناس هشدار داد که این فرماندهان جدید «آشکارا خواهان انتقامگیری هستند و گرایش به تقابل شدید با غرب دارند.»
در نهایت، اب شناس استدلال کرد که شرطبندی غرب بر فروپاشی یا اصلاحات داخلی، اشتباه است. این نگاه، سیستم ریشهدار ایران را نادیده میگیرد؛ سیستمی متشکل از نهادهای ایدئولوژیک، نظامی و اجتماعی که در برابر فشار خارجی مقاوم است.
او گفت: «تهاجم خارجی بهجای تضعیف نظام، اغلب آن را تقویت میکند و بهانهای برای سرکوب داخلی و تمرکز بیشتر قدرت فراهم میسازد. تصور اینکه تغییر نظام میتواند ایران سکولار و طرفدار غرب بهوجود آورد، بهشدت سادهانگارانه است.»
مسعود فکری، دانشگاهی برجسته و مشاور پیشین در دولت مسعود پزشکیان، نیز دیدگاه مشابهی دارد.
به باور او، توانایی ایران برای تابآوری در برابر یک رویارویی نظامی علنی با اسرائیل، حتی به بهای سنگین، میتواند برعکس به تقویت نظام حاکم بینجامد. او معتقد است بقاء در این حملات، برای تندروها یک پیروزی نمادین است که زمان بیشتری برای تثبیت قدرت در صحنه سیاسی ایران فراهم میکند.
موج سرکوب داخلی پس از جنگ با اسرائیل
پس از نزدیک به دو هفته حملات هوایی اسرائیل و آمریکا به تأسیسات نظامی و هستهای ایران و در حالیکه آتشبس شکنندهای به میانجیگری آمریکا برقرار شده است، حکومت ایران در درون کشور یکی از شدیدترین سرکوبهای امنیتی سالهای اخیر را آغاز کرده است.
از اواسط ژوئن، تنها در تهران دستکم دهها نفر به اتهام جاسوسی برای موساد یا کمک به حملات اسرائیل بازداشت شدهاند، و مقامات مدعی شدهاند که شبکههای جاسوسی عمیقی را کشف و خنثی کردهاند.
رسانههای وابسته به دولت مانند خبرگزاری فارس از مردم خواستهاند که هر کسی را که «رفتاری مشکوک» دارد، از جمله پوشیدن «ماسک، کلاه یا عینک آفتابی» گزارش دهند.
رئیس قوه قضائیه ایران دستور برگزاری محاکمههای سریع و اجرای احکام اعدام برای کسانی که با دشمن همکاری می کنند را صادر کرده است. این احکام شامل اتهاماتی مانند «محاربه» و «فساد فیالارض» میشود. تاکنون دستکم شش اعدام انجام شده که به گفته عفو بینالملل، پس از «محاکمههایی به شدت ناعادلانه» صورت گرفتهاند.
به گفته ناظران، این کمپین بازتابی از اضطراب عمیق تهران نسبت به آن چیزی است که «نفوذ اطلاعاتی گسترده اسرائیل» خوانده میشود.
در پایتخت و سراسر کشور، شاهدان عینی از بازرسیهای مکرر، بازداشتهای جمعی و افزایش محسوس حضور نیروهای امنیتی خبر میدهند. این وضعیت موجب ناآرامی داخلی و نگرانیهای بینالمللی درباره آینده آزادیهای مدنی در ایران شده است.
برخلاف سرکوبهای گذشته که اغلب گروههای خاصی را هدف میگرفت، اقدامات جدید بهصورت فراگیر اعمال میشود و ایرانیان، مهاجران و حتی گردشگران خارجی را در بر میگیرد.
در شهر قم، روزنامهنگار نعیم افضلزاده از تحولی چشمگیر در فضای امنیتی گزارش میدهد.
او به The New Arab گفت: «حضور ایستهای بازرسی بیسابقه است. دهها نفر، عمدتاً افغانها و غیرایرانیها بازداشت شدهاند. مقامات ایرانی آنها را متهم به همکاری با اسرائیل در جریان جنگ اخیر یا حوادث گذشته کردهاند.»
او افزود: «فضای شهر پر از اضطراب است. نظارت دائمی و بازجوییها به زندگی روزمره نفوذ کرده و تنش و نارضایتی ایجاد کرده است.»
یک مقام ارشد دولت پزشکیان که نخواست نامش فاش شود، نفوذ اسرائیل را مسئلهای جدی توصیف کرد.
او گفت که نفوذ موساد تا بالاترین سطوح نظامی و امنیتی ایران از جمله وزارت دفاع و حلقههای نزدیک به رهبر ایران رسیده است. روسیه نیز اخیراً درباره یک مقام ارشد وزارت دفاع که مظنون به همکاری با موساد بوده، به تهران هشدار داده است. این فرد بلافاصله بازداشت و اعدام شد و این ماجرا باعث ایجاد وحشت در میان نخبگان امنیتی شد.
به گفته او، عوامل اسرائیلی به ارتباطات خصوصی فرماندهان سپاه و ارتش نفوذ کردهاند و توانستهاند حرکات آنها را با دقت ردیابی کنند. حتی اعضای خانواده این افراد نیز هدف نظارت قرار گرفتهاند.
نفوذ به برنامه هستهای ایران نیز گزارش شده است. اطلاعات بهدستآمده درباره هویت و تحرک دانشمندان هستهای، ظاهراً در ترورهای هدفمند اخیر مورد استفاده قرار گرفتهاند.
نکته نگرانکنندهتر، نفوذ به حلقه نزدیکان آقای خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی است. یکی از این نفوذها، بنا بر ادعای مقام رسمی، به هدفگیری علی شمخانی، مشاور امنیتی رهبر منجر شده است.
او گفت: «دولت اصلاحات گستردهای را در ساختار امنیتی آغاز کرده است، از جمله تقویت تدابیر سایبری، بازبینی حلقههای رهبری، و بررسی دقیق پیوندهای خانوادگی و اجتماعی مقامات نظامی و امنیتی.»
تا پایان ژوئن، بیش از ۷۰۰ نفر به ظن جاسوسی یا همکاری با سازمانهای اطلاعاتی خارجی بازداشت شدهاند. این افراد شامل کارکنان دولتی، فعالان مدنی و شهروندان خارجی یا دو تابعیتی هستند.
قوه قضائیه ایران تاکنون شش اعدام را در دادگاههای انقلاب، که به نبود روند دادرسی عادلانه شهرت دارند، اجرا کرده است؛ اقدامی که با محکومیت گسترده مواجه شده است.
گروههای حقوق بشری مانند «عدالت برای ایران» مستقر در استانبول نیز نگرانی عمیق خود را از شدت سرکوب اعلام کردهاند.
اگرچه برخی از نفوذها واقعی بودهاند، اما سخنگوی این سازمان اعلام کرد که «پنهانکاری و سانسور رسانهای» اعتبار روند قضایی را زیر سؤال میبرد.
او گفت: «هیچ نظارت مستقلی وجود ندارد. هیچکس نمیداند چه کسانی بازداشت شدهاند، کجا نگهداری میشوند، یا چه حقوق قانونی، اگر اصلاً داشته باشند، برایشان در نظر گرفته شده است.»
او هشدار داد که حکومت در حال یکیانگاشتن جاسوسان واقعی با مخالفان سیاسی است. خانواده بازداشتشدگان نیز مورد آزار قرار گرفتهاند و برخی از آنها در پی تلاش برای کسب اطلاعات، تهدید یا بازداشت موقت شدهاند.
عدالت برای ایران همچنین گزارش داده که برخی تنها بهدلیل حضور در نزدیکی محل بمبارانهای اسرائیل یا به دلایل مبهم و بدون مدرک دستگیر شدهاند.
سخنگو گفت: «جنگ نمیتواند توجیهگر رها کردن اصول حقوقی باشد. این سرکوب گسترده ایران را به دورهای از ترس و بیشفافیتی بازمیگرداند که بیشتر تهدیدی برای انفجار داخلی است تا حفظ امنیت ملی.»
در تهران، علی خورشیدی، دانشجوی دانشگاه تهران، وضعیت را خفهکننده توصیف کرد.
او گفت: «از پایان جنگ، تقریباً حرکت در شهر بدون مواجهه با ایستهای بازرسی یا بازرسی وسایل غیرممکن شده است. فضای شهر خفهکننده است. هرگز چنین میزان از حضور نیروهای امنیتی را ندیدهایم. در دانشگاه مردم نجوا میکنند، اما دیگر حرفی نمیزنند. ناپدید شدنهای ناگهانی اتفاق میافتد. خانوادهها از اتهامهای ساختگی جاسوسی وحشتزدهاند.»
خورشیدی اضافه کرد که آنچه در آغاز جنگ حس وطنپرستی ایجاد کرده بود، اکنون جای خود را به ترس از خودِ حکومت داده است. اتهام «جاسوسی برای اسرائیل»، به گفته او، تبدیل به ابزاری برای ساکتکردن مخالفان و تسویهحسابهای سیاسی شده است.
او گفت: «هیچ شفافیتی وجود ندارد. رسانه مستقل نداریم. دستگاه قضایی قابل اعتمادی وجود ندارد. و این اتهام (جاسوسی برای اسرائیل)، حکم مرگ اجتماعی است.»
در تضاد کامل با این نگرانیها، چهرههای محافظهکار از این اقدامات امنیتی گسترده دفاع میکنند و آنها را برای بقای ملی ضروری میدانند.
محمدکاظم انبارلویی، عضو ارشد حزب مؤتلفه اسلامی، گفت: «ایران در حال جنگ است، و این جنگ هنوز پایان نیافته. دولت هیچ همکاری با دشمن، بهویژه موساد را تحمل نخواهد کرد. این مسئلهای مربوط به بقای ملی و امنیت کشور است.»
او افزود که نهادهای امنیتی ایران «شواهد کافی» برای ردیابی و انهدام شبکههای جاسوسی دارند. وی این اقدامات را در «شرایط اضطراری» موجه دانست و هشدار داد که تساهل ممکن است به فجایعی بزرگتر منجر شود.
انبارلویی افزود که جناح سیاسی تندرو این وضعیت را پیامی واضح برای دولت و مردم میداند. «تدابیر امنیتی باید ادامه یابد، حتی اگر آزادیهای مدنی در این مسیر قربانی شود.»
قوانین و محدودیتهای جدید
در جریان جنگ، مجلس ایران قانونی جدید تصویب کرد که مجازاتهای سختتری برای افراد مظنون به جاسوسی یا همکاری با اسرائیل یا کشورهای «دشمن» تعیین میکند. طبق این قانون، هرگونه فعالیت اطلاعاتی یا عملیاتی بهنفع اسرائیل یا دشمنان، «فساد فیالارض» محسوب میشود و مجازات آن میتواند اعدام باشد.
قانون همچنین استفاده از سامانههای ارتباطی آنلاین بدون مجوز (مانند استارلینک ایلان ماسک) و تماس با رسانههای خارجی «دشمن» را ممنوع میکند.
یک قانون جدید دیگر که اخیراً تصویب شده، به کنترل استفاده و مالکیت پهپادهای غیرنظامی میپردازد. واردات این پهپادها بدون مجوز رسمی ممنوع است و خارجیها اجازه خرید آنها را ندارند. مشخصات فنی پهپادهای خریداریشده باید همراه با هویت مالک در سامانهای ثبت شود، و پلیس مسئول صدور اسناد رسمی مرتبط با این وسایل خواهد بود.
تصویب این قانون پس از استفاده گسترده اسرائیل از پهپادهای کوچک در حملات اخیر انجام شد. گفته میشود تعداد زیادی از این پهپادها در خودروهای سطح کشور، از جمله هزاران مورد در تهران کشف شدهاند. چندین کارگاه مونتاژ مخفی نیز شناسایی و منهدم شدهاند، از جمله یک کارگاه عظیم صنعتی در جنوب تهران.
در طول جنگ اخیر، ایران محدودیتهای شدید اینترنتی اعمال کرد؛ از جمله قطع کامل اینترنت در برخی مناطق و مسدودسازی سرویسهای GPS.
کارشناس نظامی ایرانی، مرتضی موسوی، به نشریه العربی الجدید گفت که هدف اصلی این محدودیتها، جلوگیری از ترور و خرابکاری توسط سلولهای موساد و نیز ممانعت از استفاده ارتش اسرائیل از این خدمات برای حملات هوایی به شهرهای ایران بود.
او گفت که بمب هدایتشونده «Spice» اسرائیل عمدتاً بر پایه GPS عمل میکند؛ بنابراین ایران در روزهای پایانی جنگ این سرویس را غیرفعال کرد.
موسوی معتقد است که احتمالاً GPS همچنان غیرفعال بماند و ایران بهدنبال استفاده از سامانههای ناوبری ماهوارهای داخلی، روسی (GLONASS) یا چینی (BeiDou) خواهد رفت.
او افزود که برخی «گروههای نیابتی» در نزدیکی سایتهای استراتژیک، از ترمینالهای استارلینک برای برقراری ارتباط ماهوارهای استفاده کردهاند.
طبق گزارشها، طرحهایی برای ارتقای آمادگی عملیاتی به میزان ۱۰۰ درصد در دستور کار قرار گرفته تا همه واحدهای تهاجمی و تدافعی بتوانند «بهطور مستقل» و بدون نیاز به دستور مرکزی، اقدام کنند.
درج این مقاله به معنی تأیید مطالب مطرح شده نبوده و صرفا به منظور آشنایی خوانندگان با نظرات مختلف صورت گرفته است.
اول هدف تغییر نظام بود، حالا میخواهند ایران را تجزیه کنند
نهاد سیاست خارجی واشنگتن، گرایشی خطرناک به فروپاشی کشورهایی دارد که آنها را «دشمن» میداند. اکنون اندیشکدههای نئومحافظهکار مانند «بنیاد دفاع از دموکراسیها» (FDD) مستقر در واشنگتن، و همفکران اروپاییشان در پارلمان اروپا، بهطور آشکار خواهان بالکانیزه کردن ایران شدهاند؛ راهبردی بیپروایانه که منطقه خاورمیانه را بیش از پیش بیثبات خواهد کرد، بحرانهای انسانی فاجعهبار بهبار خواهد آورد، و با مقاومت شدید هم از سوی مردم ایران و هم از سوی متحدان آمریکا روبرو خواهد شد.
در میانه درگیریهای ایران و اسرائیل در ماه ژوئن، برندا شفر از FDD استدلال کرد که ساختار چندقومیتی ایران یک نقطهضعف است که باید از آن بهرهبرداری کرد. شفر که در رسانههای جریان اصلی آمریکا حامی سرسخت جمهوری آذربایجان است، پیوسته روابط خود با شرکت نفت دولتی آذربایجان (SOCAR) را پنهان می کند. او سالهاست که خواهان تجزیه ایران بر اساس خطوط قومی، مشابه فروپاشی یوگسلاوی سابق است و تمرکز اصلیاش بر ترویج جدایی «آذربایجان ایران» است، جایی که آذریها بزرگترین گروه غیرفارس در کشور را تشکیل میدهند.
دیدگاههای شفر با سرمقاله اخیر روزنامه Jerusalem Post همخوانی دارد؛ مقالهای که در بحبوحه شور و هیجان اولیه حملات اسرائیل به ایران در این ماه، از رئیسجمهور ترامپ خواسته بود که تجزیه ایران را در دستور کار قرار دهد. این مقاله خواستار تشکیل «ائتلاف خاورمیانه برای تجزیه ایران» و «تضمینهای امنیتی برای مناطق اقلیت سنی، کردی و بلوچِ مایل به جدایی» شده بود. این رسانه پیشتر نیز از آمریکا و اسرائیل خواسته بود که از جدایی «آذربایجان جنوبی» از ایران حمایت کنند (منظورشان همان مناطق آذرینشین شمالغرب ایران است).
در همین حال، یک گروه لیبرال میانهرو در پارلمان اروپا، ظاهراً برای بحث درباره احتمال «موفقیتآمیز بودن» شورش علیه جمهوری اسلامی، نشستی درباره «آینده ایران» برگزار کرد. حضور تنها دو سخنران ایرانی که هر دو از تجزیهطلبان قومی از مناطق آذربایجان و اهواز بودند، اهداف واقعی این نشست را عیان کرد. از سال ۲۰۲۲ که پارلمان اروپا بهطور یکجانبه تمام روابط رسمی خود با نهادهای ایرانی را قطع کرده، این نهاد به زمین بازی گروههای اپوزیسیون رادیکال در تبعید تبدیل شده است؛ از سلطنتطلبها گرفته تا سازمان مجاهدین خلق و تجزیهطلبان قومی.
اما ایران، کشوری چندپاره و شکننده در آستانه فروپاشی نیست. این کشور، یک ملت ۹۰ میلیوننفری با هویتی تاریخی و فرهنگی عمیق است. هرچند حامیان بالکانیزهکردن ایران، دائماً روی تنوع قومی آن — آذریها، کردها، بلوچها، عربها — تمرکز میکنند، اما پیوسته نیروی وحدتآفرین «ملیگرایی ایرانی» را دستکم میگیرند. چنانکه پژوهشگر شروین ملکزاده اخیراً در روزنامه Los Angeles Times نوشت: «میان پژوهشگران اجماعی قوی وجود دارد که برای فهم سیاست در ایران، ابتدا باید مفهوم "ایران" بهعنوان یک ملت و هویت تاریخی را درک کرد. همهٔ جریانهای سیاسی در ایران— سلطنتطلب، اسلامگرا یا چپگرا — با وجود تفاوتهایشان، خود را بخشی از "ایران" میدانند.»
دههها فشار خارجی — از تحریم گرفته تا عملیات مخفی و جنگ — تنها موجب تقویت این انسجام شدهاست. ایده تحریک احساسات تجزیهطلبانه برای فروپاشی ایران، توهمی خطرناک است؛ توهمی که نادیده میگیرد چگونه نقشههایی که عمدتاً توسط نئومحافظهکاران طرفدار اسرائیل طراحی شدهاند، در عراق و سوریه نتیجه معکوس داده و به هرجومرج انجامیدهاند.
این راهبرد همچنین نشانگر ناآگاهی عمیق طراحان آن از واقعیتهای میدانی است. شفر، مدافع اشتیاقزده «پانترکیسم»، تا آنجا پیش رفته که از بمباران تبریز -شهری که قلب فرهنگی و اقتصادی آذربایجان ایران است- توسط اسرائیل ابراز خوشحالی کرده است.
این رویکرد نهتنها از نظر اخلاقی منزجرکننده است، بلکه مبتنی بر سوءبرداشت عمیقی از پویاییهای داخلی ایران است. شفر و امثال او انتظار دارند فشار خارجی بر تهران به خیزش آذریها (و دیگر اقلیتها) علیه مرکز منجر شود. اما در عمل، حمله اخیر اسرائیل درست مانند دیگر نقاط ایران، در میان آذربایجانیهای ایران نیز همبستگی ملی در برابر دشمن خارجی ایجاد کرد. آذریها عمیقاً در ساختار ملی ایران ادغام شدهاند: دو مقام عالیرتبه کشور — رهبر جمهوری اسلامی، آقای خامنهای، و رئیسجمهور، مسعود پزشکیان — هر دو از قوم آذری هستند.
یک ماه پیش، در خیابانهای تبریز، شهری آکنده از تاریخ و هویت ایرانی قدم میزدم. تبریز، بهجای آنکه کانونی برای تجزیهطلبی باشد، گواهی زنده بر وحدت ماندگار ایران است. موزه آذربایجان با افتخار آثار تمدن چند هزار ساله ایران را به نمایش میگذارد و «خانه مشروطه» نقش کلیدی تبریز در انقلاب مشروطه ۱۹۰۶ را گرامی میدارد. انقلاب مشروطه حرکتی بود که ملیگرایی مدرن ایرانی را شکل داد و همچنان الهامبخش نیروهای دموکراتیک و جامعه مدنی در سراسر کشور است.
این تصور که تبریز — یا هر شهر بزرگ آذرینشین در ایران — بنا به خواست واشنگتن یا اورشلیم دست به شورش خواهد زد، خیالی بیش نیست. آذریهای ایران اقلیتی سرکوبشده نیستند که منتظر «رهایی» باشند؛ آنان در ایران شکوفا شدهاند. بسیاری از فعالان فرهنگی آذری در ایران، مطالبات خود را در قالب حقوق فرهنگی مطرح میکنند نه استقلال سیاسی.
البته، در مناطق کردنشین و بلوچنشین، بهویژه بلوچستان — که محروم، دورافتاده و سنینشین است — نارضایتیهای محلی بیشتر است. اما حتی در آنجا نیز شواهدی از حمایت گسترده مردمی از تجزیه وجود ندارد. گذشته از آن، تلاش برای بهرهبرداری از این نارضایتیها آمریکا را با متحدان منطقهایاش در تضاد قرار میدهد.
ترکیه، متحد کلیدی ناتو، با توجه به نبرد چند دههایاش با حزب کارگران کردستان ،هرگز حمایت آمریکا از جداییطلبی کردها در ایران را تحمل نخواهد کرد. شاخه ایرانی این حزب — پژاک (حزب حیات آزاد کردستان) — از حملات اسرائیل به ایران استقبال کرد.
بهطور مشابه، پاکستان که خود با شورش بلوچها دستبهگریبان است، مداخله غرب در بلوچستان ایران را تهدیدی مستقیم علیه تمامیت ارضی خود خواهد دید. رنجاندن این متحدان در پیگیری قمار غیرواقعگرایانه تغییر نظام، مصداق سوءمدیریت سیاست خارجی است.
روسیه و چین مدتهاست که آمریکا را به تلاش برای تجزیه دشمنانش متهم میکنند (از یوگسلاوی تا عراق.) هرگونه فشار برای تجزیه ایران، سوءظن آنان را تأیید خواهد کرد؛ موجب تشدید سرکوب اقلیتها در کشورشان خواهد شد و تلاشهایشان برای ساختن ائتلافی ضدغربی را سرعت خواهد بخشید.
هند نیز که واشنگتن بهشدت در تلاش برای جلب آن بهعنوان متحد است، با چنین سیاستهایی مخالفت خواهد کرد زیرا این سیاستها پروژههای راهبردی هند در ایران، از جمله توسعه بندر چابهار (ورودی هند به افغانستان و آسیای مرکزی که پاکستان را دور میزند) را تضعیف میکند.
اگر واشنگتن و متحدان اروپاییاش بهسوی فروپاشی ایران حرکت کنند، پیامدهای آن در اروپا نیز بهشدت احساس خواهد شد. بیثباتی در ایران میتواند موج مهاجرتی پدید آورد که بسیار بزرگتر از بحران پناهجویان سوری در سال ۲۰۱۵ باشد. همچنین بستری حاصلخیز برای گروههای تروریستی — از جمله داعش — فراهم خواهد آورد. شاخهای از داعش به نام «داعش خراسان» پیشتر در ایران فعال بوده، از جمله با بمبگذاری انتحاری سال گذشته در کرمان. اگر به این موارد شوکهای انرژی ناشی از احتمال بستهشدن تنگه هرمز را هم اضافه کنیم، اروپا با بحرانی خودساخته روبرو خواهد شد.
طراحان این راهبرد — جنگطلبان FDD و همپیمانان اروپایی و اسرائیلیشان — با آتش بازی میکنند. تلاش برای تجزیه ایران بهطرز فاجعهباری نتیجه معکوس خواهد داد، و هرجومرجی را آزاد خواهد کرد که بهمرزهای ایران محدود نخواهد ماند.
در عوضِ افکار کودکانه درباره تجزیه، غرب باید بهدنبال تعامل عملگرایانه باشد. در غیر این صورت، نتیجه چیزی جز یک «جنگ ابدی» دیگر نخواهد بود؛ جنگی که نه آمریکا توان آن را دارد، نه اروپا.
جنگ اسرائیل و ایران پوچی مفهوم «محور خودکامگان» را آشکار کرد
با پایان «جنگ دوازدهروزه»، یک نکته کاملا روشن است: در حالیکه تسلیحات اسرائیلی و آمریکایی به اهداف متعدد هستهای، نظامی و اقتصادی ایران اصابت میکردند، دوستان و متحدان تهران تنها نظارهگر بودند.
این موضوع ممکن است برای بسیاری از تحلیلگران سیاست خارجی، مقامات و قانونگذاران در واشنگتن شگفتآور باشد. در چند سال اخیر، این فرض در محافل سیاستگذاری آمریکا شکل گرفته که مهمترین رقبای ایالات متحده — چین، روسیه، ایران و کره شمالی — نهتنها برای پیچیده کردن اهداف سیاست خارجی آمریکا و تضعیف قدرت این کشور با هم همکاری میکنند، بلکه به دنبال تغییر توازن جهانی هستند. اصطلاح «محور» — مانند «محور آشوب»، «محور خودکامگان» یا «محور متجاوزان» — در هر محفل سیاسی ای شنیده میشود.
اما رخدادهای هفتههای اخیر در ایران نشان میدهد که این مفهوم بیش از حد سادهانگارانه است. حتی میتوان گفت خطرناک است چراکه ممکن است آمریکا را به تصمیمگیریهایی اشتباه سوق دهد. کنار هم گذاشتن این چهار کشور در یک بلوک متحد، باعث نادیده گرفتن اختلافات قابلتوجه بین آنها میشود و انگیزهٔ ایالات متحده برای بهرهبرداری از این اختلافات را تضعیف میکند.
شکی نیست که همکاری میان روسیه، چین، ایران و کره شمالی در سالهای اخیر افزایش یافته است. به عنوان نمونه، ایران کمکهای نظامی قابل توجهی به روسیه در جنگ اوکراین ارائه کرده است؛ از جمله انتقال طراحی پهپادهای فاتح و فناوری تولید آنها. کره شمالی حتی فراتر رفته و موشکهای بالستیک، مقادیر عظیمی مهمات، و دستکم ۱۰ هزار سرباز به روسیه فرستاده تا به بیرون راندن نیروهای اوکراینی از منطقه کورسک کمک کنند. در مقابل، پوتین نیز با تقویت پدافند هوایی، ارائه موشکهای هوا به هوا برای نیروی هوایی فرسوده کره شمالی و حمایت دیپلماتیک در شورای امنیت سازمان ملل، به کیم جونگ اون لطف کرده است.
رواط چین و روسیه نیز به سطحی بیسابقه رسیده است. هرچند مقامات چینی به صراحت اعلام کردهاند که به پوتین در جنگ اوکراین تسلیحات نمیدهند، اما در زمانی که روسیه بهواسطه تحریمهای غرب، بزرگترین مشتری خود (اروپا) را از دست داده است، بازار جایگزینی برای صادرات نفت و گاز روسیه در اختیار مسکو گذاشتهاند. از زمان آغاز جنگ اوکراین، چین بیش از ۱۸۴ میلیارد دلار نفت از روسیه خریداری کرده است. همچنین پکن از طریق تامین قطعات کلیدی مورد نیاز تسلیحات روسی، به کرملین در دور زدن کنترلهای صادراتی غرب کمک کرده است.
اما اصطلاح «محور» اینطور القا میکند که این چهار کشور چشمانداز مشترکی درباره نظم جهانی آینده دارند و برنامهای کلان برای رسیدن به آن در دست دارند. این تصویر، فریبنده، توطئهمحور و کاملاً نادرست است. آنچه در واقع رخ میدهد، نه یک اتحاد منسجم با پیوندهای ایدئولوژیک و اهداف بلندمدت، بلکه مجموعهای از روابط دوجانبه است که منافع آنها گاهی با هم همراستا میشود و اغلب نه.
مثلاً در روابط روسیه و کره شمالی، اگرچه در نوامبر ۲۰۲۴ یک توافقنامه دفاعی امضا شد که در صورت بحران امنیتی متقابل، دو طرف را ملزم به کمک نظامی میکند، اما نباید تصور کرد پوتین و کیم به دلایل ایدئولوژیک یا وفاداری سیاسی به یکدیگر تکیه کردهاند. روسیه بهشدت به کمکهای خارجی نیاز دارد — چه نیرو، چه تجهیزات و چه مهمات — و کره شمالی یکی از معدود کشورهایی است که حاضر است در ازای امتیاز، آنها را فراهم کند. در مقابل، کیم جونگ اون نیز تنها زمانی خواستههای پوتین را اجابت میکند که به نفع بقای رژیم خودش باشد. او نه از روی لطف، بلکه برای گرفتن امتیازات — مانند غذا، انرژی و سامانههای دفاعی روسی — به روسیه کمک میکند.
در روابط چین و روسیه نیز همین منطق حاکم است. برخی کارشناسان آمریکایی این رابطه را «شبهائتلافی» توصیف میکنند که هدفش کاهش قدرت آمریکا و تخریب نظم جهانی تحت رهبری ایالات متحده است. اما در واقع، این رابطه نیز بر پایه «منافع متقابل موقتی» شکل گرفته است، نه اعتماد متقابل یا همپیمانی عمیق. اگرچه پوتین و شی جینپینگ از «دوستی بدون محدودیت» سخن گفتهاند، ولی واقعیت این است که محدودیتهای زیادی در روابط دو کشور وجود دارد. در دستگاههای امنیتی دو کشور، سوءظن نسبت به یکدیگر رایج است. روسیه در حال پیگیری شناسایی و مقابله با جاسوسی چین در داخل کشور است. چین نیز در مذاکرات انرژی سختگیرانه عمل میکند و خواهان تخفیفهای بیشتری از روسیه است؛ تا جایی که پروژه خط لوله گاز «قدرت سیبری ۲» متوقف شده است. در نهایت، روسیه حاضر نیست منافعش را برای چین قربانی کند، و چین هم به همین ترتیب حاضر نیست روابطش با غرب را برای نزدیکی به مسکو به خطر اندازد؛ بهویژه اکنون که در حال مذاکره برای توافق تجاری با ایالات متحده است.
روابط ایران با روسیه، چین و کره شمالی نیز از همین الگو پیروی میکند. اگر رهبر جمهوری اسلامی یا سپاه پاسداران انتظار داشتند که در جریان درگیری دوازدهروزه با اسرائیل، این شرکای بهاصطلاح راهبردی به کمکشان بیایند، سخت در اشتباه بودند. توافق راهبردیای که تهران در ژانویه با مسکو امضا کرد، در برابر بمبهای ۳۰ هزار پوندی آمریکا یا حملات هوایی اسرائیل، ارزشی نداشت و سامانههای پدافندی ایران را به سخره گرفت. روسیه و چین، تا زمانی که منافعشان ایجاب کند، روابط خوبی با ایران دارند اما نه تا حدی که وارد جنگی شوند که آن را «حاشیهای» و ثانویه میدانند. آنها روابط اقتصادی پرسود خود با کشورهای عربی خلیج فارس را نیز دارند و این کشورها بهشدت با کشیده شدن جنگ به منطقه مخالفاند.
بیشترین کاری که مسکو برای ایران کرد، صدور مواضع حمایتی بود. در ۲۱ ژوئن، روزی که دولت ترامپ دستور حمله به تأسیسات هستهای ایران را صادر کرد، پوتین اعلام کرد که شواهدی مبنی بر تلاش ایران برای ساخت سلاح هستهای وجود ندارد. دو روز بعد، وزیر خارجه ایران عباس عراقچی را در مسکو پذیرفت و گفت که دولت روسیه در حال «تلاش برای حمایت از مردم ایران» است و حملات را «تجاوز» خواند. اما این حمایت تنها در حد کلام بود و جلوی ورود بمبافکن B-2 آمریکا به حریم هوایی ایران را نگرفت. عراقچی دستخالی از مسکو بازگشت.
چین نیز از ایران حمایت لفظی کرد. پکن حمله آمریکا را نقض منشور سازمان ملل دانست و در نشست شورای امنیت در ۲۴ ژوئن اعلام کرد که واشنگتن در حال ساختن بحرانی مصنوعی درباره برنامه هستهای ایران است تا حمله نظامیاش را توجیه کند. اما مانند روسیه، چین نیز هیچگونه حمایت عملی از ایران ارائه نکرد. برعکس، احتمالاً پکن آرزو داشت که هرچه زودتر جنگ پایان یابد؛ زیرا حدود نیمی از نفت چین از خلیج فارس تأمین میشود و افزایش قیمت نفت یا قطع صادرات برای پکن بسیار خطرناک است.
دولت ترامپ در هفتههای آینده به ارزیابی دقیق از خسارات ناشی از حملات خود خواهد پرداخت. اما مقامات آمریکایی در دستگاههای مختلف باید این درگیری دوازدهروزه را بهعنوان مطالعه موردی برای شناخت ذات متزلزل روابط بینالمللی قلمداد کنند (حتی میان گروه کوچکی از رهبران مستبد که شعارهای بلند میدهند ولی در عمل، بیش از هر چیز نگران حفظ قدرت خود هستند، حتی اگر به بهای قربانی شدن شرکایشان باشد).
نادیده گرفتن این واقعیت اساسی، چند مشکل مهم برای سیاست خارجی آمریکا ایجاد میکند:
۱. با تقویت مفهوم «محور»، آمریکا منابع خود را بیش از حد پراکنده میکند تا با این دشمنان بهظاهر متحد مقابله نماید، در حالیکه به یک ارزیابی دقیق نیاز دارد تا تشخیص دهد کدام تهدیدها واقعاً اولویت دارند و کدام را باید به متحدانش واگذار کند.
۲. چنین دیدگاهی میتواند باعث شود که همان چیزی که از آن میترسیم، بهدلیل رفتارها و تصمیمات خودمان، واقعاً اتفاق بیفتد. چراکه اقدامات تنبیهی آمریکا — تحریمها، کنترلهای صادراتی، استقرار بیشتر نیرو در اروپا، خاورمیانه و شرق آسیا — ممکن است این چهار کشور را وادار کند که واقعاً به سمت اتحاد عملی علیه آمریکا پیش بروند.
۳. این نگاه همچنین مانع از آن میشود که آمریکا در آینده بتواند با هر یک از این کشورها مسیر کاهش تنش یا همکاری را بررسی کند. اگرچه در حال حاضر اینگونه نتایج بعید به نظر میرسند، اما در سیاست بینالملل هیچ چیز ثابت نیست و شرایط جدید میتواند فرصتهای تازهای برای مصالحه بین دشمنان سابق ایجاد کند. تعمیم بیش از حد امروز، میتواند دردسرهای فردا را افزایش دهد.
ایران پس از نبرد
پس از سیزده روز جنگ با اسرائیل—که با حملات هوایی آمریکا به تأسیسات هستهای ایران همراه شد—زرادخانۀ موشکی ایران آسیب دیده و برنامۀ هستهای آن صدماتی جدی (هرچند هنوز نامشخص) متحمل شده است. دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی، بهشدت توسط اطلاعات اسرائیل نفوذپذیر شده است و رهبری کشور، که با حملات دقیق اسرائیل به چهرههای ارشد و سایتهای راهبردی بهوضوح سردرگم شد، اکنون از هر زمان دیگری در سالهای اخیر منزویتر است. مردمی که سالها سرکوب و تنگنا را تحمل کردهاند، اینک با شبح کنترلهای داخلی سختتر به بهانۀ وضعیت اضطراری ملی روبهرو هستند. پرسش پیشِ روی حاکمان ایران این است که آیا میتوانند با این تحولات سازگار شوند یا همچنان همان راهبرد پیشین را که اکنون محدودیتهایش آشکار شده است ادامه دهند.
جنگ تناقضهای موجود در قلب جمهوری اسلامی را روشن کرد. این نبرد اصول بنیادینی را که دههها سیاست امنیتی ایران را شکل داده بود—یعنی اتکا به جنگ نامتقارن و تلافی موشکی برای مصون ماندن از حملۀ گسترده—تضعیف نمود. ضربات وارده، آسیبپذیریهای نظام را چه بیرونی و چه درونی نمایان ساخت. تهران اینک در برابر گزینۀ سرنوشتسازی قرار دارد: ادامه دادن همان سیاستهای مقابلهای که انزوای کشور را عمیق و ضعفهایش را برملا کرده است، یا سازگار شدن با واقعیتی تازه؛ جایی که بازدارندگیاش از بین رفته، عمق راهبردیاش فرو ریخته و بقای آن دیگر با فرمولهای کهنه تضمین نمیشود.
درون نظام، مباحثهها آغاز شده است. رهبری—شکنندهتر از هر زمان پس از دهۀ ۱۳۶۰—گزینههای بازیابی قدرت خود را میسنجد. زیرساخت نظامی باید در شرایط نظارت بینالمللی شدید و فشار فزایندۀ اقتصادی بازسازی شود. برنامۀ هستهای که زمانی نماد سرکشی حاکمیت و پیشرفت فناورانه بود، اکنون باید مورد ارزیابی مجدد قرار گردد که آیا باید همچنان حفظ شود یا خیر؟ «محور مقاومت» که پیش از جنگ دچار فرسایش شده بود، حالا مورد تردید فزایند ای نسبت به احیای پرهزینهاش قرار گرفته است. بسیاری مسائل هنوز مبهم است، اما بحثهای درونی پس از حملات نشان میدهد که رهبری هماکنون در حال سبکسنگین کردن تغییرات بالقوه است و این در حالی است که رهبر ۸۶ ساله، آیتالله علی خامنهای، به طرز معناداری در انظار عمومی غایب است.
پاسخ فوری جریان تندرو در تهران، بازتعریف شکستهای نظامی بهعنوان پیروزیهای راهبردی بوده است. این روایت چند هدف را تأمین میکند: حفظ مشروعیت نظام، نگهداشتن روحیۀ نیروها و ارسال پیام ادامۀ قابلیت بازدارندگی به دشمنان. خبرگزاری تسنیم، وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اعلام کرد که «اهداف دشمن—از برچیدن برنامۀ هستهای ایران تا القای فروپاشی داخلی—کاملاً شکست خورد» و توان سپاه در هدف قرار دادن مواضع آمریکا در قطر و «شکستن افسانۀ گنبد آهنین» را برجسته نمود. رسانههای تندرو حتی ادعا کردند جنگ ضربات بلندمدتی به امنیت اسرائیل وارد کرده، از جمله «خنثی سازی حدود ۹۰ درصد» شبکههای جاسوسی موساد درون ایران طی نبرد.
بیانیۀ آقای خامنهای پس از آتشبس مصداق همین روایت پیروزمآبانه بود؛ او اعلام کرد که «رژیم صهیونیستی با همۀ لافزنیهایش نزدیک بود زیر ضربات جمهوری اسلامی خرد شود» و افزود که موشکهای ایرانی پدافند اسرائیل را شکافت و «بخشهای شهری و نظامی بسیاری را با خاک یکسان کرد.» این تفسیر تندروها، آمادگی برای جنگ بعدی با اسرائیل را نیز در بر گرفت. سردار سرلشکر یحیی رحیم صفوی، مشاور عالی فرماندهی کل قوا، گفت که آتشبس یک مکث راهبردی است نه پایان خصومتها؛ او هشدار داد «اگر دشمنان باز اشتباه کنند… تحت فرمان رهبر انقلاب، همۀ منافع و پایگاههایشان با تبعاتی بسیار شدیدتر روبهرو میشود.»
از نگاه جریان تندرو، دورۀ پس از جنگ نه زمان خویشتنداری که فرصتی برای شتابدادن به سرمایهگذاری در صنایع دفاعی کشور است. بهرغم هزینهها، جنگ بهصورت «تصدیق راهبرد بازدارندگی ایران» و توجیهی برای نظامیگری عمیقتر مطرح میشود. اسماعیل کوثری، عضو برجستۀ کمیسیون امنیت ملی مجلس و فرماندۀ سابق سپاه، با تأکید بر اینکه «دشمن عقب نشست»، گفت: «اکنون باید بُرد و دقت موشکها را افزایش دهیم، چون بازدارندگی وقتی کار میکند که پاسخ ما سریع و دقیق باشد.» درسی که آنان از جنگ گرفتند، نه تجدیدنظر در راهبرد، که تقویت است: گسترش توان موشکی، بهبود تابآوری فرماندهی، و سختتر کردن امنیت داخلی برای آمادگی نبرد بعدی.
پشت این روایتهای پیروزی و تهدیدهای ادامۀ نبرد، اما ارزیابی هوشیارانهتری شکل گرفته است. صداهای میانهرو و اصلاحطلب—برخی نزدیک به حسن روحانی—بیانیۀ محتاطانه ای صادر کردهاند. آنان ضمن پشتیبانی از نظام، خواستار خویشتنداری، دروننگری و ارزیابی صادقانۀ آسیبپذیریهای ایران شدهاند. روزنامۀ اعتماد هشدار داد که ایران باید «ارزیابی دقیق و شجاعانه»ای انجام دهد تا ضعفهای آشکارشده ترمیم شود مبادا «عظمت این پیروزی ما را از واقعیت کور کند.» مقاله از «نفوذی های» داخلی که طی جنگ قصد خرابکاری داشتند سخن گفت و از مسئولان خواست «ریشههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این خیانت» را برطرف کنند.
روحانی در بیانیهای با تبریک به نیروهای مسلح هشدار داد که «آتشبس پایان تهدید نیست.» او تأکید کرد بازسازی اعتماد عمومی و ترمیم راهبرد ملی بهاندازۀ آمادگی نظامی حیاتی است و گفت: «وحدت میان ملت، دولت و رهبری تنها راه پیش روست.» حسامالدین آشنا، مشاور پیشین روحانی، صریحترین ارزیابی را ارائه داد: «نه ما شکست خوردهایم نه پیروز شدهایم، دشمن هم نه برده نه باخته. آتشبس مشروط است. بستگی دارد چقدر سریع بتوانیم توان تهاجمی و تدافعی، قدرت اقتصادی و انسجام اجتماعی را بازسازی کنیم.»
یکی از آشکارترین نقاط اشتراک گفتمان پساجنگ ایران، اجماع فراگیر بر سر «انسجام ملی» بهعنوان ستون امنیت است؛ چرخشی چشمگیر از تأکید سنتی بر بازدارندگی صرفاً نظامی. صداهای سراسر طیف سیاسی—از محافظهکاران سرسخت تا عملگرایان اصلاحطلب—تصریح میکنند که بقای نظام نه فقط به تحمیل هزینه به دشمنان بلکه به مشروعیت داخلی، وحدت ملی و ثبات اقتصادی وابسته است.
برای نمونه، مرتضی مکی نوشت «مهمترین عامل پیروزی ایران، انسجام ملی بود.» او توصیه کرد ایران از این فرصت آتشبس برای «ترمیم سیستمهای دفاعی» و نیز تداوم اقدامات اخیر در جهت بهبود معیشت استفاده کند تا «امید در فضای عمومی و اعتماد به دولت» تقویت شود. حتی مفسران محافظهکار اذعان دارند که تابآوری آینده مستلزم اصلاح اقتصادی و مشروعیت عمومی است. یک نمایندۀ ارشد مجلس گفت ایران باید اکنون «اقتصاد مقاومتی» بسازد تا «در جنگ بعدی دشمن نتواند ایران را در آشوب تصور کند.»
گرچه تلافی ایران هزینههایی آشکار بر اسرائیل وارد کرد—۲۸ کشته، صدها مجروح و میلیاردها دلار خسارت—جنگ این توهم را زدود که صرف توان نظامی میتواند ثبات نظام و دفاع سرزمینی را تضمین کند. از این رو، جنگ احتمالاً بنیادهای راهبرد نظامی ایران را به چالش میکشد.
یک مسیر، تداوم راهبرد پیشین است؛ دوچندان کردن برنامۀ موشکی و حتی احیای محور مقاومت. اما نبرد اخیر، محدودیتهای این رویکرد پرهزینه را عیان کرد. افزون بر این، با توجه به فشار مالی شدید، نبود حمایت مردمی و بازدهی کاهشیافته طی ۱۸ ماه گذشته، ارادۀ اندکی برای سرمایهگذاری مجدد در محور مقاومت وجود دارد.
مسیر دوم، سازگاری است: تمرکز بر دفاع سرزمینی و درونگرایی برای حفظ رهبری، زیرساخت و ثبات داخلی. این رویکرد ممکن است به مسیر سومی تبدیل شود: نظامیگری داخلی تشدیدشده. با گسترش نقش سپاه در امنیت داخلی، افزایش نظارت و سرکوب نارضایتیها به نام هوشیاری جنگی، این خطر برای نظام وجود دارد که جمعیتی از پیش رنجیده را بیشتر از خود بیگانه کند.
گزینۀ چهارم—گرچه دور از دسترس—نوعی بازنگری است که امنیت ملی را به احیای اقتصاد و مشروعیت سیاسی گره میزند. اما شاید سرنوشتسازترین چرخش، حرکت به سوی سلاح هستهای باشد: توسعۀ مخفیانۀ توان تسلیحاتی زیر پوشش غنیسازی غیرنظامی؛ آن هم پس از نتیجهگیری از ناکافی بودن صرف بازدارندگی متعارف. این سناریو در اظهارات پساجنگ طنین یافته است.
چرخش گفتمان درباره برنامۀ هستهای محسوستر از هر حوزهای است. آنچه سالها با ادبیات «پیشرفت علمی صلحآمیز» و «حقوق حاکمیتی» بیان میشد، اکنون هرچه بیشتر با زبان «بازدارندگی، تلافی و عمق راهبردی» همراه میشود. جنگ و پیامدهایش این تغییر را تسریع کرده و جمهوری اسلامی را به سوی موضعی آشکارا امنیتیتر سوق داده است (حتی اگر چنین گامی حملات بیشتر اسرائیل یا آمریکا را در پی داشته باشد). بهگفتۀ مقامها، برنامۀ هستهای نه تنها نماد حاکمیت، که «ستون دفاع ملی» است که در آتش جنگ دوام آورد.
مقامهای ایران بارها تأکید کردهاند که حملات نظامی—هرچقدر شدید—جلو پیشرفت هستهای را نخواهد گرفت. آنها گزارشها مبنی بر اینکه دوازده روز حملۀ پیوستۀ آمریکا و اسرائیل فقط چند ماه برنامۀ هستهای را عقب انداخته، دلیلی بر شکست دشمن میدانند.
سعید ایروانی، نمایندۀ دائم ایران در سازمان ملل، گفت تهران «هیچ محدودیتی بر فعالیت موشکی خود نمیپذیرد» و تصریح کرد ایران به غنیسازی در خاک خود ادامه میدهد و توان سوخت چرخهاش را معامله نخواهد کرد. نمایندۀ ایران در ژنو نیز تأکید کرد: «ایران عزم، هوشیاری و قدرت خود را در دفاع از سرزمین، ملت و حقوقش نشان داده و قویاً از حق ذاتی خود برای دفاع در برابر هر تجاوزی پاسداری میکند. ایران هرگز از حق مسلم بهرهبرداری صلحآمیز از دانش و انرژی هستهای دست نخواهد کشید.»
همگرایی فراگیر بر سر سیاست هستهای شایان توجه است. چند سرمقالۀ نزدیک به اصلاحطلبان، گزارشهای «مبهم و مشکوک» آژانس بینالمللی انرژی اتمی را به باد انتقاد گرفتند و مدعی شدند این گزارشها دستاویز حملۀ اسرائیل را فراهم کرد و از «دفاع از تمامیت رژیم پادمان» عاجز بود. تندروها از این موقعیت بهره بردند تا پا را فراتر بگذارند؛ «کیهان» در سرمقالهای آتشین خواستار تصویب قانونی در مجلس برای «الزام توسعۀ موشکهای قارهپیما جهت ضربات تلافیجویانه به خاک آمریکا» و غنیسازی اورانیوم تا ۹۰ درصد شد تا نشان دهد «فشار نظامی غرب فقط ترس آنها را عمیقتر میکند» و توان متوقف کردن پیشرفت ایران را ندارد.
با این حال، نشانههایی از مسیری موازی نیز دیده میشود؛ مسیر بازدارندگی درکنار دیپلماسی. برخی خواستار راهبردی دووجهی شدهاند: میدان نبرد نیازمند قدرت و تدبیر است، اما باید «راه دیپلماسی را نیز باز نگه داشت.» کارشناس سیاست خارجی، رحمان قهرمانپور، گفت قدرت نظامی میتواند «وزن دیپلماسی را افزایش دهد» زیرا فشار بیرونی را مهار میکند.
گسترش لحن تهاجمی با اقدامات مشخص همراه بوده است. پس از آتشبس، مجلس قانونی تصویب کرد که همکاری با آژانس را مگر در صورت تأمین تضمینهای امنیتی برای سایتهای هستهای، تعلیق میکند. سخنگوی وزارت خارجه، اسماعیل بقایی، این مصوبه را «پاسخی به حملات غیرقانونی» خواند و گفت: «انتظار داشتیم آژانس تجاوز را صریح محکوم کند، اما نکرد.» سید محمود نبویان، نماینده مجلس، پا را فراتر گذاشت و مدعی شد گزارشهای آژانس بهطور مستقیم در اختیار «رژیم صهیونیستی» قرار میگیرد؛ پس این قانون «ارائۀ هرگونه اطلاعات به آژانس» را ممنوع میکند.
مجموع این تحولات نشاندهندۀ گسست کامل از دیپلماسی نیست، بلکه دگرگونی در برداشت ایران از آن است. برنامۀ هستهای دیگر «ابزاری برای معامله در ازای رفع تحریمها» نیست؛ بلکه «جزء لاینفک دفاع ملی» است؛ عنصری که از جنگ جان به در برده و باید از تهدیدات آینده حراست شود. اینکه ایران بهسمت تسلیحاتی شدن رفته یا نه، هنوز مشخص نیست، اما بیتردید مسئلۀ هستهای در مرکز بحث امنیت ملی قرار گرفته است.
کوتاه سخن اینکه با پایان جنگ هنوز معلوم نیست که ایران دقیقا چه مسیری را برای تضمین امنیت خود انتخاب خواهد کرد. در داخل حکومت بحث بر سر نوع راهبرد دفاعی زیاد است. هنوز مضامینی همچون خودکفایی، ساخت و توسعه تجهیزات نظامی بومی و پایبندی به ایدئولوژی پابرجاست؛ اما در کنار آن مشکلات جدی تری همچون فرسودگی اقتصادی، ناآرامی های اجتماعی، نفوذ اطلاعاتی اسرائیل و.. وجود دارد که باید با آن مقابله کرد. با این تفاصیل سؤالی که مقامات اکنون با آن مواجه هستند این است که آیا ادامه راهبرد پیشین برای بازدارندگی، اقدامی معقول و قابل اتکا است یا خیر؟
بهای جنگ اسرائیل علیه ایران
ایرانیان مدتها پیش با واقعیت سرکوب و فساد در داخل کشور کنار آمده بودند. در این مسیر، آنان همچنین بار تحریمهای اقتصادی تحمیلشده از سوی قدرتهایی را که مدام ادعا میکردند به حقوقشان اهمیت میدهند، به دوش کشیدند. مردمی که بارها طعم خیانت را چشیدهاند، آموختهاند چگونه راه خود را در هزارتوی پیچیده و گیجکنندهٔ بقا بیابند.
هنگامی که اسرائیل در ۱۳ ژوئن حملات نظامی بیدلیل را علیه ایران آغاز کرد، صحنههای سوختن و ویرانی در تهران، تبریز، یزد و کرمانشاه، بهعنوان ارمغانی برای آزادی عرضه شد. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، در آستانهی این حملات به «مردم سرافراز ایران» گفت که مسیر رهاییشان در حال هموار شدن است: «این فرصت شماست تا بایستید و صدایتان را بلند کنید.»
اما مردمی که تابآوریشان در دهههای اخیر بارها آزموده شده، آمادهی تحمل منظرهی هواپیماهای جنگنده، بمبافکنها و پهپادهای خارجی که بهراحتی وارد حریم هوایی کشورشان شده و بمب میریزند نبودند. عملیات نظامیای که گفته میشد تنها سایتهای هستهای را هدف قرار میدهد، بهسرعت به یک جنگ تمامعیار بدل شد.
در دوازده روز، ۹۳۵ ایرانی جان باختند؛ از دانشجوی عکاسی گرفته تا شاعر ۲۴ساله، ورزشکار تکواندوکار ۱۷ساله و نقاشی نامدار. وقتی نتانیاهو در پیام ویدئوییاش عبارت فارسی «زن، زندگی، آزادی» را بر زبان آورد، حامیان او هم تصور نمیکردند که این شعار بهانهای برای اینهمه خشونت بیامان شود.
حتی ایرانیان مهاجری که دل به عملیات «شیر خیزان» بسته بودند تا معجزه کرده و شکوه سلطنتی ایران را بازگرداند، در توجیه کشتهشدن هممیهنانشان، در حالی که خود در آسایش در ویلاهای لسآنجلس و بورلی هیلز از «تغییر رژیم» سخن میگفتند، درماندند.
در آغاز درگیری، روندی در شبکههای اجتماعی فارسی پیش گرفته شد که بر شجرهنامه قربانیان تمرکز داشت. به محض شناسایی یک تلفات غیرنظامی، باتها میکوشیدند برای هر قربانی نام مشابهی در میان مقامهای حکومتی پیدا کنند تا کشتهشدنِ او را به ارتباطی مخفیانه با «رژیم» نسبت دهند.
نمونهی اولیه، پرنیا عباسی، شاعر جوانی بود که در پی بمباران محلهی ستارخان تهران جان باخت. پدرش کارمند بازنشسته بانک و مادرش معلم بود؛ با اینحال شایعه شد که پدرش فریدون عباسیدوانی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی است که خود از کشتهشدگان روز اول حملات بود. تفاوت آشکار نام خانوادگی – و حتی اشارهی دوانی به زادگاهش – مانع تداوم این خط تحریف نشد.
پیش از اعلام آتشبس در ۲۳ ژوئن، اسرائیل زندان اوین را بمباران کرد؛ اقدامی که دفتر حقوق بشر سازمان ملل آن را «نقض فاحش حقوق بشردوستانه بینالمللی» خواند. ابتدا رسانههای راستگرای ایرانی و کانالهای طرفدار جنگ مدعی شدند هدف، تسهیل فرار زندانیان بوده است؛ اما با آشکار شدن مرگ دستکم ۷۹ نفر، روایت به «همدستی کشتهشدگان با حکومت» تغییر یافت.
بیتا موسوی، روزنامهنگار حوزه فرهنگ و هنر، برادر، زنبرادر و برادرزادهاش را در بمباران محله شریعتی تهران در ۱۵ ژوئن از دست داد. اجساد زیر آوار له شده بود و فقط آزمایش DNA هویتشان را تأیید کرد. او در اوج اندوهش، ساعتها صرف پاسخ به پیامهای خشونتآمیز مجازی کرد که نسبت خانوادگیاش را زیر سؤال میبردند.
آمنه موسوی، خبرنگار سیاسی تجارتنیوز و دوست بیتا، گفت: «خانه قربانیان کنار پاسگاه پلیس بود؛ وقتی پاسگاه هدف قرار گرفت، خانه فروریخت و سه نفر کشته شدند.» او افزود: «حمایت زیادی شکل گرفت، اما همزمان بیتا در شبکههای اجتماعی مورد آزار قرار گرفت چون عدهای مدعی بودند خانوادهاش وابسته به دولتاند. فشار آنقدر زیاد بود که مجبور شد پستهای توضیحیاش را پاک کند.»
بیتا پیشتر در ۲۰۲۲ با تبریک به زهره امیرابراهیمی برای جایزه جشنواره کن، شغلش را به خطر انداخته بود. همچنین طوماری علیه خشونت علیه زنان در هنرهای تجسمی امضا کرده بود.
اینکه سوءظن نسبت به قربانیان واقعی بود یا بخشی از طرحی سازمانیافته برای بیاهمیت جلوهدادن جان ایرانیان، روشن نیست. برخی منابع اسرائیلی میگویند برنامهریزی جنگ از زمان پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات نوامبر ۲۰۲۴ آغاز شده بود و عملیات روانی میتوانسته بخشی از آن باشد.
آنچه امروز میتوان گفت این است که ارتباط دادن قربانیان به نهادهای نظامی یا امنیتی، راهی برای کمرنگ کردن تجاوز و منحرف کردن مسئولیت اسرائیل بود. با آغاز حملات، مذاکرات هستهای تهران و واشنگتن که دور بعدی آن برای ۱۵ ژوئن برنامهریزی شده بود، فروپاشید.
اما تصادفی نبود که رهبران ناتو و اروپا نقض حاکمیت ایران و تلفات غیرنظامیان را، در برابر نگرانیهای فرضی درباره گسترش هستهای، امری ثانوی دانستند. تحلیلگران هیجانزده، سقوط قریبالوقوع جمهوری اسلامی را محتمل میدیدند و این وعده، رنج و درد مردم عادی را که قرار بود از این تحول سود ببرند، در سایه قرار داد.
حمید، عکاسی در رشت که به دلیل امنیتی نام مستعار برگزید، گفت: «پیش از جنگ هم از فساد و بیقانونی حکومت دلشکسته بودم. اما مداخله خارجی چشمانداز دیگری پیش رو گذاشت.» او و دوستانش دریافتند «اوضاع میتواند بدتر شود» و نباید انتظار داشت کشورهای دیگر یا ایرانیان خارجنشین کاری برایشان بکنند.
سازمان ملل همچنان اسرائیل را «قدرت اشغالگر» مینامد و ایرانیان، هرچقدر با استبداد داخلی مخالف باشند، تحمل اشغال خارجی را ندارند. آنان بارها آموختهاند که مداخله بیرونی – از کودتای ۱۹۵۳ گرفته تا امروز – غالباً نتیجه معکوس دارد.
کیا اکتان، معلم بازنشسته ۵۸ساله و جانباز جنگ ایران و عراق، گفت: «در تهاجم بیگانگان، مردم ایران اختلافات را کنار میگذارند و پشت ایده ایران میایستند.» اما تأکید کرد که این حمایت را نباید پشتیبانی از جمهوری اسلامی تلقی کرد؛ حمایتی که با تداوم مشکلات اقتصادی و سختگیریها شکننده است.
در بین ایرانیان برون مرزی دیدگاهها در مورد جنگ یکدست نبود. گروههای طرفدار سلطنت که برای بازگشت رضا پهلوی هلهله میکردند، پررنگترین بازیگران بودند؛ اما در آمریکا با بیش از ۵۴۰هزار ایرانیتبار، طیف گستردهای از صداها غالباً جنگ را رد میکرد. بسیاری از ضعف رسانههای جریان اصلی در بازتاب رنج ایرانیان شگفتزده شدند.
یک مدرس ایرانی-آمریکایی جغرافیای سیاسی در کالیفرنیا، از تماس تلفنی با دوستش در کرج در شب تولد ۳۰سالگیاش (۱۸ ژوئن) گفت: «با صدایی بغضآلود گفت: “دعا کن روزی آزاد شویم.” او ناراحت بود که عدهای خارج از ایران فکر میکنند حق دارند برای مردم داخل تصمیم بگیرند.»
سلب خودمختاری ایرانیان حین بحث بینالمللی درباره آیندهشان، ریشههای تاریخی دارد. برای ملتی که هرگز مستعمره نشد اما طعم حضور بیگانگان و تجزیه سرزمینش را چشیده، اتفاقات این روزها هشداردهنده و نگرانکننده است. وقتی صدراعظم آلمان آشکارا گفت «کار کثیف اروپا» را اسرائیل انجام میدهد، ایرانیان بیشتری متوجه ماجرا شدند.
شهرام اکبرزاده، استاد سیاست خاورمیانه در دانشگاه دیکین استرالیا، به نیولاینز گفت احساس گناه تاریخی اروپا در قبال هولوکاست و مهارت اسرائیل در بهرهگیری از آن، سبب شد حمله غافلگیرانه اسرائیل در میانه مذاکرات آمریکا و ایران محکومیت چندانی نیابد و تلفات غیرنظامی بالا رود.
کسانی که با آنها گفتگو کردم معتقد بودند تنها جایگاه متزلزل دولت ایران بود که اجازه داد اعلام جنگ اسرائیل بدون بازخواست جدی بماند. در میان کشتهشدگان و آسیبدیدگان، بسیاری هنرمند، نویسنده، دانشجو، خیّر و کنشگر بودند؛ یعنی همان پیشرانهای جامعه مدنی.
حال روشن نیست این رخداد پروژه تغییر نظام را تسریع میکند یا ساختار غیردموکراتیک موجود را مستحکمتر. تاکنون چند نفر به اتهام جاسوسی برای اسرائیل اعدام و صدها نفر بازداشت شدهاند، در حالی که مجلس نسخه سختگیرانهتری از قانون جاسوسی را تصویب کرده است.
پِرسیس کریم، استاد ادبیات تطبیقی و جهانی در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو، گفت: ایرانیان «میان سنگ آسیاب حکومت خود و بیتوجهی جامعه بینالمللی» گرفتار شدهاند.
کریم که مدیر مرکز مطالعات ایرانیان برون مرزی است، باور دارد کسانی در جامعه مهاجر که از تغییر رژیم بهوسیله مداخله نظامی حمایت میکنند، «با واقعیتهای ایران و خواست مردم داخل کشور بیگانهاند».


نظر شما